معنی سردار روم باستان
حل جدول
کاسیوس
سردار نامی روم باستان
کراسوس
شاعر روم باستان
هسیود
هوراس
امپراطور روم باستان
اکتاویانوس
باسیلیوس، سزار، ماکسیموس، هادریان
سراینده روم باستان
هوراس
خطیب روم باستان
سنکا
شهبانوی روم باستان
یونو
پزشک روم باستان
جالینوس
واژه پیشنهادی
لغت نامه دهخدا
سردار. [س َ] (نف مرکب، اِ مرکب) در پهلوی «سردهار» (قائد، پیشوا، رئیس)، از: سر (رأس، ریاست) + دار (از داشتن). قیاس کنید با سالار، سروان، ساروان. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). بمنزله ٔ سر است در پیکر و تن و سپاه به عربی مقدمه گویند و او پیشروهمه ٔ سپاه است و لشکر. رئیس. (زمخشری): سردار و امیر ایشان نورالدوله سالاربن بختیار بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). امروز بحمداﷲ و المنه به اقبال این دو سردار کامکار و دو پادشاه فرمان روا. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). || پادشاه. || خداوند. (آنندراج) (شرفنامه). پیشوا. صاحب:
سردارتاجداران هست آفتاب و دریا
نیلوفرم که بی او نیل و فری ندارم.
خاقانی.
ای قبله ٔ انصار دین سردار حق سردار دین
آب از پی گلزار دین از روی دنیا ریخته.
خاقانی.
رزاق نه کآسمان ارزاق
سردار و سریردار آفاق.
نظامی.
سردار خاندان حسین و حسن که هست
روز عدوش تیره تر از دخمه ٔ یزید.
سیف اسفرنگ.
دیباچه ٔ مروت و دیوان معرفت
لشکرکش فتوت و سردار اتقیا.
سعدی.
|| آنکه در دنبال تمام سپاه برای حراست تمام مردم آید او را دمدار گویند. بعربی اول را مقدمه و آخر را ساقه گویند. (انجمن آرای ناصری).
سردار. [س ِ] (اِ مرکب) نام سرخدار است در فومن. (جنگل شناسی ص 256). رجوع به سرخدار شود.
روم
روم. (اِخ) کوه معروفی است در بلاد واسعه ای که آن را به صورت بلادالروم آرند. (از معجم البلدان). و رجوع به روم شود.
معادل ابجد
1225